×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

غریبه وارد شو

× چگونه زندگی کنیم که متکی به کسی نباشیم
×

آدرس وبلاگ من

masomazarin.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/[email protected]

داستان واقعی و بسیار زیبای قبر خالى فصل 3

گفتم بابا فقط بگو چرا ؟؟
بابا هق هق گریست.
سر زخم هاى کهنه اش با این سؤالم بازشد انگار.
آن روز غروب بابا دلش مى خواست به قعر زمین فرو رود اما به این سؤالم جواب ندهد.
با دیدن چهره در همم از پا در آمد.
دریک لحظه به اندازه هزاران سال پیر شد.
بعد برایم گفت که چقدرعاشق هم بوده اید و در شب هاى عاشقى ته کوچه بن بست تان آه مى کشیده و لیلا لیلا مى خوانده براى چشم هاى آبى ات.
چشم هایش بى حال مى شد وقتى نامت را بر زبان مى آورد.
گویى هزاران سال عاشقت بوده و هست.
بابا قصه زیباى روزى را برایم تعریف کرد که بالاخره برادرهایت را براى ازدواج راضى کرده بود.
بابا گفت : ?زیر یک سقف رفتیم. با عشق. وقتى لیلا تو را حامله بود شرط گذاشت اگر دختر باشى نامت را بگذاریم نسیم.?
گاه لبخند کمى در هق هق و نفس هاى بریده اش شنیده مى شد. در میان گریه خندیدنش مثل خرناسه هاى یک عقاب زخم خورده بود روى تپه هاى پست.
بابا وقتى مى خواست جمله آخر را بگوید رویش را برگرداند.
?اما همین که تو به دنیا آمدى گفت دیگر نمى خواهمت. بچه ات را بردار برو مال خودت. طلاق مى خواهم.
لیلاى من طلاق گرفت و رفت، براى همیشه.
بعد از مدتى شنیدم با یکى از دوستان برادرش ازدواج کرده است.لیلا خیانت کرد نسیم جان!
این حق من و تو نبود.
از همان روزدیگر برایم مرد.
در آن شهر بزرگ غریب هیچ آشنایى نداشتم.
پدر و مادرم درشهر دیگر زندگى مى کردند.
قبلا هشدار داده و گفته بودند لیلا تکه ما نیست بیا پى یکى از دختران شهر خودمان. اما زیر بار نرفتم. همین شد که دستت را گرفتم و به این ده آوردمت.
همان موقع هم سنگ قبرى خالى خریدم تا هر وقت مادرت را خواستى بگویم آن جاست.
زیر خروارها خاطره.?
????????????.
مادر! حالا نسیمت بزرگ شده و در هر وزش بادهاى ملایم و ناملایم این سؤال را از خود مى پرسد که چرا؟
دلم مى خواهد بدانم به کدامین جرم دختر یک روزه ات را براى همیشه تنها گذاشتى و رفتى ؟
هنوز براى دیدنت بر سر این قبر مى آیم.
شنیده بودم مردم گاهى به هم مى گفتند ?قبرى که براى آن گریه مى کنى مرده ندارد? اما هیچ گاه معنى این حرف را نفهمیده بودم.
هنوز هم منتظر مى نشینم.
تو را کم دارم؛ لحظه به لحظه.
به دخترکان ،
۱۷ ۱۸ساله هم سن خودم حسادت مى کنم.
حالا دیگر حتى در این گورستان هم کسى را ندارم.
دلم مى خواهد توهم روزى براى دختر بى تابت غذایى بیاورى که گرم باشد مادر.در دنیاى آدم هاى زنده اى که هنوز نفس مى کشند و زیر قبرى خیالى پنهان نشده اند. برگرد
مادر!!!

 

یکشنبه 11 آذر 1391 - 12:25:00 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


6 راار برای شاد نگه داشتن زندگی زناشویی


یک اتفاق نادر و منحصر به فرد+تصاویر


نشان. نشانت را نشانش بده !


داستان الاغ دم بریده


حکایات و لطایف ملا نصرالدین و خرش


خبر جدید ازدواج رهبر جوان کره شمالی با عکس همسر رهبر کره شمالی


ایاکره شمالی واردجنگ خواهد شد


یکی بود یکی نبود


زندگی نامه حسین پناهیان


بهلول دانا


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

222111 بازدید

45 بازدید امروز

247 بازدید دیروز

578 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements