×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

غریبه وارد شو

× چگونه زندگی کنیم که متکی به کسی نباشیم
×

آدرس وبلاگ من

masomazarin.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/[email protected]

روایت جالبی از دیدار فیلسوف گدا با اسکندر مقدونی

حکایت و داستان | روایت جالبی از دیدار فیلسوف گدا با اسکندر مقدونی فیلسوف یونانی پابرهنه و ملبس به ردایی که از زندگی دنیایی تنها دارایی اش بود، زندگی ساده ای را می جست و چنان بی قید و نسبت به تعلقات دنیوی بی تفاوت بود که آزادانه، در بشکه ای (کوزه ای) می زیست.
 

او که مادیات برایش بی ارزش بود؛ تنها برای معاش خود در قبال پند و اندرز حکمت آمیزی که به مردم می داد به قرص نانی بسنده می کرد. از این رو او را فیلسوف گدا نیز می گویند. دیوژن (دیوجانس کلبی) دارای طنزی گزنده و بی اعتنا به مقامهای دنیوی و افتخارات زمانه بود.

  • زمانی که اسکندر مقدونی به دیدار دیوژن رفته بود؛ از او پرسید که آیا نیاز به چیزی داری؟ دیوژن در پاسخ گفت:بلی، خواهش می کنم از جلوی آفتاب من کنار برو. اسکندر به همراهانش که از خشم می خواستند دیوژن را مورد آزار قرار دهند، گفت : اگر اسکندر نبودم، دوست داشتم دیوژن باشم.

 

  • دیوژن را گفتند: دنیا کی خوش می شود. گفت: آنگاه که پادشاهانش فلسفه بخوانند و یا فیلسوفانش پادشاه شوند.

 

  • گویند او در شهر می گشته و طلب انسان می کرده است. مولوی هم در بیت مشهور خویش وصف حال او را کرده است (منظور از ?شیخ? در بیت زیر دیوژن است):

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر

کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

  • اکنون روایت مبسوطی از دیدار دیوژن با اسکندر

اسکندر کبیر به دیدار دیوژن رفت که در زیر آفتاب لمیده بود و گفت وگوی جالبی میان آن دو فاتح بزرگ - یک فاتحی که در پی تسخیر دنیایی بود و دیگری بر آن بود که بر روح خویش تسلط یابد- در گرفت.

دیوژن: ?ای سردار بزرگ، بزرگ ترین آرزوی تو اکنون چیست؟?

اسکندر: ?یونان را به زیر فرمان بیاورم.?

دیوژن: ?پس از آن؟?

اسکندر: ?آسیای صغیر را تسخیر کنم.?

دیوژن: ?و پس از آن؟?

اسکندر: ?به استراحت بپردازدم و لذت ببرم.?

دیوژن: ?چرا هم اکنون استراحت نمی کنی و لذت نمی بری؟!?

می گویند اسکندر از نصیحت دیوژن اظهار امتنان کرد و پرسید: ?آیا خدمتی از من بر می آید که در حق تو به جا آورم؟?

- ?آری. خواهش می کنم سایه خود را که میان من و نور خورشید حایل است، از سرم کم کنید!?

اسکندر از این سخن به خنده افتاد و گفت: ?اگر من اسکندر نبودم، دلم می خواست دیوژن باشم نه کس دیگر.?

بیم و هراس را در دل دیوژن هیچ راه نبود، گفت: ?اگر من دیوژن نبودم دلم می خواست هر کس دیگر باشم غیر از اسکندر!?

 

  • دیوژن و اسیری دزدان دریایی

روزی به هنگام دوره گردی اسیر دزدان دریایی شد. چون او را به بازار برده فروشان بردند و کسی به خریدش آمد او رو به خریدار کرد و گفت: ?ای غلام بیا آقایی بخر!?

می گویند دزدان دریایی از این حرف به قدری خوششان آمد که بند از پای او برداشتند و او را به خانه بردند.

دیوژن مدتی معلم آنها بود و اظهار می داشت: ?برای من چه تفاوت می کند که معلم راهزنان دریایی باشم یا دزدان اجتماعی.? و سرانجام در ازای دانش او آزادی اش را به او بخشیدند.

دیوژن به آتن بازگشت و سالی چند به سکه زدن (سکه نوین) فلسفه کلبی پرداخت و چنین می نمود که باد سرسخت و هوای خشمگین با او سر سازگاری دارند زیرا هشتاد و نه سال زندگی کرد.

می گویند دیوژن همان روز دیده از جهان فرو بست که اسکندر از دنیا رفت!

 

  • فاتح و غلام

در افسانه آمده است که در موقع عبور از رودخانه استیکس دیوژن و اسکندر به هم رسیدند.

پس از سلام و علیک اسکندر گفت: ?خوب ما باز به هم رسیدیم... دو تن فاتح و غلام?.

دیوژن جواب داد: ?آری ما به هم رسیدیم. دیوژن فاتح و اسکندر غلام! تو غلام شهوات خویش بودی و من آقای خود بودم.? و در پایان چون به راه جاویدانی گام نهادند این دیوژن بود که ره می نمود، نه اسکندر.

سه شنبه 15 آبان 1391 - 9:15:02 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


6 راار برای شاد نگه داشتن زندگی زناشویی


یک اتفاق نادر و منحصر به فرد+تصاویر


نشان. نشانت را نشانش بده !


داستان الاغ دم بریده


حکایات و لطایف ملا نصرالدین و خرش


خبر جدید ازدواج رهبر جوان کره شمالی با عکس همسر رهبر کره شمالی


ایاکره شمالی واردجنگ خواهد شد


یکی بود یکی نبود


زندگی نامه حسین پناهیان


بهلول دانا


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

222182 بازدید

23 بازدید امروز

93 بازدید دیروز

533 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements