×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

غریبه وارد شو

× چگونه زندگی کنیم که متکی به کسی نباشیم
×

آدرس وبلاگ من

masomazarin.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/[email protected]

حکایات و لطایف ملا نصرالدین و خرش

[-] اندازه متن [+]

اختلاف رنگ
روزی مردی که موهایی مشکی و ریشی سفید داشت وارد مجلسی شد که اتفاقا" ملانصرالدین در آن حضور داشت. از ملانصرالدین درباره اختلاف رنگ میان ریش و موهای آن مرد سوال کردند. ملا جواب داد: سیاهی موی سر و سفیدی ریش او نشان می دهد که مغزش کمتر از چانه اش کار کرده است.

 

خر گمشده
ملانصرالدین ده تا خر داشت. روزی سوار یکی از آنها شد و بقیه خرهایش را شمرد.اما هر چه می شمرد می دید یکی از آنها کم است. بالاخره چند باری هی سوار شد و هی پیاده شد و عاقبت از روی خر پایین آمد و گفت: خر سواری به گم شدن خر نمی ارزد.

 

شراب گرم
از ملانصرالدین پرسیدند: شراب گرم را چه می نامند؟ ملانصرالدین گفت: گرم شراب. باز پرسیدند: اگر سرد باشد چی؟ ملا گفت: ما آن را زود می خوریم و مجال نمی دهیم که سرد شود.

 

هوای گرم
ملانصرالدین روزگاری در شهر بغداد زندگی می کرد. بعد از مدتی از آنجا به شهر خودش بازگشت. مردم به دیدنش آمدند و گفتند: جناب ملا! بگو بدانیم آنجا چه کار می کردی؟ ملانصرالدین جواب داد: فقط عرق می کردم!

 

نیکو صورت
پسر کوچک ملانصرالدین از خانه بیرون آمد. یکی از دوستان سراغ ملا را گرفت و گفت: پدرت کجاست؟ پسر جواب داد: در خانه است و به خدا دروغ می گوید. پرسید: مگر چه می گوید؟ پسر گفت: راستش پدرم از صبح تا حالا آینه در دست گرفته است و در آن صورت خود را می بیند و می گوید: خدایا شکرت که سیرت و صورت مرا نیکو آفریدی!

 

ملای زرنگ
روزی چند تا بچه شیطان در کوچه ای سرگرم بازی بودند که چشمشان به ملانصرالدین افتاد. بچه ها با هم قرار گذاشتند که به هر دوز و کلکی شده کفشهای ملا را بدزدند. بعد رفتند کنار درخت تنومند و پر شاخ و برگی ایستادند و طوری که ملا بشنود گفتند: همه اهل محل می گویند تا به حال هیچ کس نتوانسته از این درخت بالا برود. ملا رفت جلو، نگاهی به درخت انداخت و گفت: اینکه کاری ندارد من خیلی راحت می توانم از آن بالا بروم.بچه ها گفتند: اگر راست می گویی برو بالا ببینیم. ملا کفشهایش را در آورد و گذاشت زیر بغلش و شروع کرد از درخت بالا رفتن. بچه ها گفتند: ملا! چرا کفشهایت را با خودت می بری؟ ملانصرالدین جواب داد: شاید آن بالا جایی بود که لازم شد کفش بپوشم.

 

دارایی ملا
ملانصرالدین کنار دیواری نشسته بود. دید تعدادی بر سر سفره ای جمع شده اند و دارند غذا می خورند. یکی از آنها رو کرد به ملا و گفت: اشتها داری؟ ملا گفت: من مسکین در جهان فقط همین یک رقم جنس را دارم.

 

زبان بی ادبی
ملانصرالدین به همراه نوکرش به شهری سفر کرد. یکی از اعیان آنجا او را به ناهار دعوت کرد. سر سفره غذاهای خوشمزه ای گذاشته بودند و میهمانی با شکوهی بود. ملانصرالدین لباس فاخری پوشید و سر سفره نشست و بیش از اندازه غذا خورد بعد کنترل خودش را از دست داد و مرتب از خود باد خارج می کرد. موقع برگشتن نوکرش گفت: جناب ملا! شما کار خوبی نکردید که پیش چنین افراد محترمی این صداها را از خود در آوردید. ملانصرالدین گفت: ای احمق! آنها مال شهر دیگری هستند و زبان ما را نمی دانند، کاری هم که من کردم به زبان آنها نبود که بفهمند.

 

ملای خوش شانس
روزی پانصد دینار از پولهای ملا را دزدیدند. ملا به مسجد رفت و دست به دعا برداشت که: خداوندا کاری کن که پولهای من پیدا شود. یکی از تاجرهای شهر هم که کشتی اش در حال غرق شدن بود آنجا بود. او هم از خدا می خواست که اموالش سالم به دستش برسد و اگر دعایش مستجاب شود پانصد دینار به ملا بدهد. خبر دادند که اموال تاجر سالم هستند و کشتی اش را از غرق شدن نجات داده اند. تاجر طبق قولی که داده بود پانصد دینار به ملا داد. ملانصرالدین گفت: اگر هزار دینار به رمال می دادم نمی توانست پیش بینی کند که پول من از این راه پر پیچ و خم بدستم برسد.

 

ثواب صدقه
ملانصرالدین گوسفند مردم را می دزدید و گوشتش را صدقه می کرد. از او پرسیدند: این چه کاریست که می کنی؟ ملا جواب داد: ثواب صدقه با بره دزدی برابر است فقط در میان پیه و دنبه اش توفیر است!

 

ملای صرفه جو
روزی ملانصرالدین مردی را دید که دهانش باز است و دارد خمیازه می کشد. ملانصرالدین نزدیکش شد و در گوشش گفت: حالا که دهانت باز است عیال بنده را هم صدا کن.

 

پیرزن باردار
از ملانصرالدین پرسیدند:آیا امکان دارد زن صد ساله ای باردار شود و بچه ای به دنیا بیاورد. ملانصرالدین گفت: آیا این زن همسایه هم دارد. جواب دادند: بله. ملا گفت: بله باردار می شود به شرطی که جوان بیست ساله ای همسایه اش باشد.

 

شنبه 17 فروردین 1392 - 11:01:56 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


6 راار برای شاد نگه داشتن زندگی زناشویی


یک اتفاق نادر و منحصر به فرد+تصاویر


نشان. نشانت را نشانش بده !


داستان الاغ دم بریده


حکایات و لطایف ملا نصرالدین و خرش


خبر جدید ازدواج رهبر جوان کره شمالی با عکس همسر رهبر کره شمالی


ایاکره شمالی واردجنگ خواهد شد


یکی بود یکی نبود


زندگی نامه حسین پناهیان


بهلول دانا


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

222137 بازدید

71 بازدید امروز

247 بازدید دیروز

604 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements