داستان سه زن
روزی مردی مهمان خانه ای شد دید صاحب خانه یه زن داره که مثل پروانه دور شوهرش می چرخه مرد با خود گفت عجیب است من سه زن دارم هرسه به اندازه این زن به من محبت نمی کنند مرد باصاحب خانه به صحبت نشستن مردگفت من سه زن دارم ولی مثل زن شما به من محبت نمی کنند می شود من ان سه را به شما بدم وشما ان زن را به من بدی صاحب خانه قبول کرد ولی گفت شرط دارم یه رودخانه ای بود پر اب که من باید ان سه را کول کنم واز رود خانه رد کنم مهمان قبول کردوزن رابرد واما ان سه وقتی رسیدن به رودخانه صاحب خانه زن اولی را کول کرد وسط پل گفت چرا شوهرت تورا طلاق داد گفت من یه زن زنا کارم گفت شما درمان داری برد گذاشت اون ورپل رسید به دومی ازاو نیز سئوال کرد گفت من دزدی می کنم گفت این نیز درمان دارد رسید به اخری باز همان سئوال راکرد زن گفت من زبانم بده شوهرم را می رنجانم اورا که کول کرده بودپرت کرد اب برد گفت درمان نداری دست دوزن راگرفت برد یه مغازه داد به اونا واز پشت مغازه یه در هم باز کرد که اگر زن بدکاره مرد اورد ازانجا فراری بده مدتی گذشت دزده دید هرچه می دزددمرده هیچی نمیگه خسته شده از بس که دزدی کرده همه را سرجاش گذاشت واز مرده معذرت خواهی کردواما زناکار دید مرده اینقدر به او احترام میزاره که یه در دیگه گذاشته که اگر کسی پیشم باشه اون بیاد بتونم از در دیگه فراریش بدم او نیز از کرده خود پشیمان شد حالا هردو مثل پروانه دور سر مرده چرخ میزدن که مهمان از راه رسید پیش خودش گفت برم ببینم او باسه زن چه میکند دید یکی نیست ولی ان دو مثل پروانه دور مرد می چرخند مهمان گفت جریان چیه من ان زن را که بردم هم دزد هم زبان دراز وهم زناکار شده صاحب خانه گفت زنی که زبان دراز باشد چاره ندارد فقط مغذ می خورد ولی به بقیه فرست دادم وبه انها احترام وازادی دادم وانها که دیدن من اینقدر بهشان ارزش قائل هستم انهانیز به من وفادار شدن نتیجه پس چه مرد چه زن هردو تو زندگی تاثیر گذار هستندامیدوارم همه به همدیگر احترام بگذارن تا خوشبخت شوند
جمعه 4 خرداد 1391 - 1:50:40 AM