×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

غریبه وارد شو

× چگونه زندگی کنیم که متکی به کسی نباشیم
×

آدرس وبلاگ من

masomazarin.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/[email protected]

مادر من فقط یه چشم داشت

مادرمن فقط یه چشم داشت من از اون متنفر بودم اوهمیشه مایه خجالت من بود
اوبرای امرارمعاش خانواده برای معلم ها وبچه مدرسه ای ها غذا می پخت
یک روزامده بود مدرسه به من سلام کنه ومنوببره خونه
خیلی خجالت کشیدم اون چطور تونست این کاروبامن بکنه
به روی خودم نیاوردم فقط باتنفربهش نگاه کردم وفورا ازاونجادورشدم
روزبعدیکی ازهمکلاسی ها منو مسخره کردوگفت هوووومامان تو فقط یه چشم داره
فقط دلم می خواست یه جوری خودمو گم وگور کنم کاش زمین دهن وامی کردومنو  کاش مادرم یه جوری گم گور میشد
روزبعدبهش گفتم اگه میخوای منوشاد وخوشحال کنی چرا نمی میری اون هیچ جوابی نداد
حتی یک لحظه هم راجع به حرفی که زدم فکر نکردم چون خیلی عصبانی بودم
احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت
دلم می خواست ازاون خونه برم ودیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم
سخت درس خوندم وموفق شدم برای ادمه تحصیل به سنگاپوربرم       
اونجا ازدواج کردم واسه خودم خونه خریدم زن وبچه وزندگی
اززندگی  بچه هاواسایشی که داشتم خوشحال بودم
تااینکه یه روزمادرم اومد به دیدن من
اون سالها منو ندیده بودوهمینطورنوه هاشو
وقتی ایستاده بود دم دربچه ها به او ن خندیدندومن به سرش داد کشیدم که چرا خودش رودعوت کرده که بیاد اینجا اونم بی خبر
سرش داد زدم  چطور جرات کردی بیایی به خونه من وبچه ها رو بترسونی گم شو همین حالا برو
اون به ارامی جواب داد اوه خیلی معذرت می خوام مثل اینکه ادرس رو عوضی اومدم وبعدفورا رفت واز نظر پنهان شد
یک روز یک دعوت نامه امددرخونه من درسنگا پوربرای شرکت درجشن تجدیددیداردانش اموزان مدرسه
ولی من به همسرم به دروغ گفتم که به سفر کاری میرم
بعد از مراسم رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون  البته فقط از روی کنجکاوی
همسایه ها گفتن که او ن مرده
ولی من حتی یک قطره اشک هم نریختم
اونایک نا مه به من دادند که اون ازشون خواسته بود که به من بدن
ای عزیز ترین پسر من من همیشه به فکر تو بوده ام منوببخش که به خونت تو سنگا پوراومدم وبچه ها توترسوندم
خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میای اینجا
ولی من ممکنه که نتونم از جام بلندشم که بیام توروببینم
وقتی داشتی بزرگ می شدی از اینکه دائم باعث خجالت توشدم خیلی متاسفم
اخه میدونی وقتی تو خیلی کوچیک بودی تویه تصادف  یک چشمت رو ازدست دادی
به عنوان یک مادر نمی تونستم تحمل کنم وببینم که توداری بزرگ میشی بایک چشم
بنابراین چشم خودم را دادم به تو
برای من افتخار بودکه پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید را بطور کامل ببینه
با همه عشق وعلاقه من به تو      عزیزان روز مادر بر همه شما مبارک
چهارشنبه 26 اردیبهشت 1391 - 12:58:22 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


6 راار برای شاد نگه داشتن زندگی زناشویی


یک اتفاق نادر و منحصر به فرد+تصاویر


نشان. نشانت را نشانش بده !


داستان الاغ دم بریده


حکایات و لطایف ملا نصرالدین و خرش


خبر جدید ازدواج رهبر جوان کره شمالی با عکس همسر رهبر کره شمالی


ایاکره شمالی واردجنگ خواهد شد


یکی بود یکی نبود


زندگی نامه حسین پناهیان


بهلول دانا


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

222219 بازدید

60 بازدید امروز

93 بازدید دیروز

570 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements