دیوانه ای که قلیون درست می کرد
روزی من بیکار بودم که دوستم زنگ زد وگفت بیا بریم دیونه خونه یک ماشین بارسیب هست که باید ببرم دیونه خونه من نیز گفتم باشه ولی توراه 2بسته شکلات خریدم باخود برم دوستم که رفت بارو خالی کنه من رفتم تو اسیشگاه اندو بسته شکلات را بین دیونه ها تقسیم کردم یکی از انها که طبقه بالا بودپائین نیامد بقیه خودشون را کشتند ریختن همه راتاراج کردن بعد من رفتم پیش اونی که بالا بود گفتم چرا نیامدیشکلات بگیری گفت اونا دیونند من که دیونه نیستم مگه شکلات چقدر ارزش دارهمن باخود گفتم ای دل غافل بعد گفتم چرااینجائی گفت منو به زور اوردن من دیونه نیستم من گفتم نگران نباش من شما را میارم بیرن ومن رفتم رئسی انجا را دیدموداستان را تعریف کردم او نیز قبول کرد یه جلسه گذاشت ودیوانه را اوردن خیلی باادب روی صندلی نشست ومن یه سیگار روشن کردم دیوانه گفت میشه یه سیگار هم به من بدی گفتم بفرمائید بعد سیگار را گرفت له کرد ریخت وسط سر خودش بعدهم یک لیوان اب خورد بلند شد زیب شلوارش را کشید پائین شلنگش رادراورد به دوربریاش گفت ببخشید امکانات نیست که از شما پذیرائی کنم بفرمائید قلیون بزنید همه خندیدن گفتن شما می خواستی واسطه بشی اونو ازاد کنی
پنجشنبه 20 اردیبهشت 1391 - 10:26:52 PM